ملانصرالدين مدتي در ميدان شهر ايستاده بود و از مردم گدايي مي كرد . مردم كه او را مي شناختند و براي او احتام قائل بودند به نزد وي رفته و سكه هاي طلا و نقره خود را جلوي وي مي گرفتند تا وي بردارد . او نيز همواره سكه ي نقره را انتخاب مي كرد تا اين كه براي مردم اين مسئله به سؤال تبديل شد .علت اين امر را از وي جويا شدند . وي گفت وقتي من سكه ي طلا را برنميدارم شما اخساس ميكنيد من چيزي را به شما بخشيده ام . در ضمن وقتي سكه س نقره را انتخاب ميكنم و بر ميدارم شما قبول مي كنيد كه هم چنان نيازمند هستم و بار ديگر به سراغ من مي آييد .
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.